پر از عدم شده هستی؛ دگر وجودی نیست
به تخته تختهی این فرش، تار و پودی نیست
کویر یا که بیابان، دو اسم یک نفرند؛
هزار بار بگردید! هیچ رودی نیست
عمودها متوالی شدند محو افق؛
خودت نگاه کنی در افق، عمودی نیست
تمام آنچه که چشم بشر به او نگرد،
بدون چشم خدا میشود به زودی، نیست
چگونه عشق، گلاویز عقل ما نشود؟
بروی جمجمه وقتی کلاه خودی نیست
کنار تو همهی آنچه خوب، مدفون شد؛
جهان بدون تو آنی که گفته بودی نیست
"غروب عشق"
علی رفیعی وردنجانی
برچسب ها : عشق, شعر, علی رفیعی وردنجانی, غزل, غروب
برچسب : نویسنده : mahdaviat12a بازدید : 81